با تلاش و همکاری هیئت نویسندگان، چهارمین شماره نشریه مشعل آبادان، به صورت پی دی اف انتشار یافت. خوانندگان محترم میتوانند اینجا را کلیک کنند تا نشریه دانلود شود.
برای خوانندگانی که نمیتوانند از نسخه پی دی اف استفاده کنند بخشی از مقالات و تصاویر نشریه در این صفحه بار گذاری میشود.
لیبر پول
🖋جبار اقباشاوی
لیبر پول labour pool محلی بود که کارگران از کار افتاده حضور مییافتند و حاضری میزدند. اصطلاحا به آنها “انسلات”میگفتیم که به تشخیص پزشک متخصص شرکت نفت دیگر توانایی کار کردن را نداشتند. آنها در لیبر پول جمع میشدند و حاضری میدادند، چند ساعتی گپ و گفت میکردند و سپس به منزل میرفتند.
شرکت نفت آبادن بجای آنکه چنین کارگرانی را از کار اخراج وخانواده ای را دربدر کند، درمحلهای مختلفی مانند اداره تعمیرات منازل جمع میکرد. آنها صبح تا آخر وقت اداری، یعنی تا زمانی که اتوبوسهای شرکت برای بردن کارکنان به منازلشان میآمدند، درآن محلها درسایه درختان بیعار و یا گوشه دنجی میماندند و با همدیگر گپ و گفت وشوخی و دوست بازی میکردند.
بعد از اتمام کار اداری، با اتوبوسهای شرکتی به منازل خود میرفتند. این به معنای به سر کار رفتن بود. چنین کارگرانی ازتمام مزایای یک کارگر یا کارمند رسمیمثل منزل سازمانی، بهداری وبهداشت جیره مواد غذایی ماهیانه (رشن) وغیره بهره مند میشدند البته بجز اضافه کاری.
نا گفته پیداست که در این برنامه ظرافتی وجود داشت که شان وشخصیت وحرمت کارکنان نزد خانواده و اطرافیانش کاملا محفوظ میماند و خللی در زندگی عادی پیش نمیآمد.
عکس از آرشیو مشعل آبادان
Mashalabadan.com
یادی از گذشته ها
🖊 علی اکبر فرصتی
اکنون که در شیراز زندگی میکنم و مانند بسیاری از ابادانیهای دهه چهل و پنجاه با خاطرات خوش ابادان قدیم ایام روزگار را پشت سر میگذارم میخواهم یادی از ادمها و محلهها کنم.
در غربی ترین نقطه سرزمین ایران، آنجا که نخلستان بود ونهرهای فراوان، آنجا که دو رود وسیع و پر آب در چند قدمیبه دریا میریختند، به دلیل دسترسی به دریا و رفت و امد کشتیهای بزرگ، آنجا بهترین محل برای تاسیس بزرگترین پالایشگاه جهان انتخاب شد.
پدرم میگفت، انگلیسیها وهندیها وبرمه ایها به آبادان آمدند، نقشه کشی کردند، برجهای تقطیر را بالا بردند و بالاخره نفت خام آمد و پالایشگاه شروع بکار کرد و صادرات آغاز شد.
دیویدسون و کمپل همه کاره بودند، خارجیها زیاد بودند و ما ایرانیها از هر شهر و روستایی آمده بودیم، پول رایج هم روپیه بود. دستمزد ما را روزانه نیم روپیه تعیین کرده بودند.
ملا غانم، ملا ابراهیم، حاج عبدالله، کربلائی رحمان، یادشان بخیر، اینها املاک بزرگ و کوره آجر پزی داشتند در ان آجرپزیها باقی مانده نفت پالایشگاه را میسوزاندند.
سالهای بعد، جنگ جهانی دوم شروع شد. شیوع انواع بیماریها بیداد میکرد خیلی از مردم تلف شدند. سال ۱۳۲۱ جوانهای احمد آباد ریختند توی محله سیکلینو با هندیها درگیر شدند دعوا بر سر تبعیض بود. دو سه سال بعد شماری از آنان به هند برگشتند و آنها که ماندند دنیایی از مهربانی برایمان ساختند.
سال ۱۳۲۵ در یک شورش بزرگ حسین گزی وحاج حداد کشته شدند. چه روزهای وحشتناکی داشتیم.
این اعتصابات و درگیریها تا ملی شدن نفت ادامه داشت. جیکاک و عوامل امنیتی شرکت از یک طرف و حزب توده از سوی دیگر عامل این درگیریها بودند. ما در این میان تلف شدیم.
کودتا شد و شرکتهای کنسرسیوم امدند. از سال ۱۳۳۳ یک مرتبه اوضاع دگرگون شد و سیل امکانات رفاهی، بهداشتی، مدرسه سازی در آبادان به راه افتاد، با این هدف که مردم را از فکر ملی شدن نفت دور سازند. آبادان بعد از کودتا یکهو عوض شد.
اینک که لحظه لحظه خاطرات پدرم و هم سن و سالهای او را مرور میکنم به این نتیجه میرسم آبادان چه تاریخ پر افت و خیز و شر و شوری داشت و در این مسیر چه مردان نیکی را در خود جای داد که هیچ تاریخی از انان یاد نکرده است. افسوس بر ما.
خیلی از ماها که اکنون به دهه شصت و هفتاد سالگی پا نهاده ایم شاید بتوانیم با ارائه روایتهای تاریخی ادای دین کنیم و قطعا راهی است برای ماندگاری حافظه تاریخی مان که در وسط این گرمای سوزان گرانی و بیکاری دارد آب میشود.
یادی کنم از استاد عالیقدر جناب آقای دکتر نراقی ریاست دبیرستان رازی که با همکاری شخصیتهای نازنینی چون حاج آقا قائمی، موسی جعفری، مرادی، زغالی، ابراهیم پور و چند جوان پاک طینت از روشنفکران و کارمندان پالایشگاه پایه گذار تاسیس درمانگاه انجمن نیکو کاران اسلامیدر محل ابتدای خیابان عروسی بودند.
مجتمع درمانی خیابان عروسی نماد همکاری مردم شهر و پالایشگاه بود و خدمات ارزشمندی به افراد بی بضاعت ارائه کرد. این مکان یادگار معنوی آبادان است که کاش فعال میشد.
چون روایت ما بر اساس یاد آوری نامهای به یاد ماندنی شهرمان میباشد از مرور نامهائی چون ژرژ یونانی، دریا قلی، ممد شیطون، بستنی فتاحی، عطاری کل شاه مراد، قنادی نگرو، لادن و در مقوله هنر یاد آوری نامهائی چون نجف دریا بندری، ناصر و نسیم خاکسار، امیر نادری، ناصر تقوایی، مالک جرموز، ایرج ولی زاده وخیلیهای دیگر گذشته شیرینی را در ذهنمان تداعی میکند.
اسم گران شاپوری را که میشنویم مطمئنا دلتنگ ستارههای نامدار ورزشی نظیر محمد آقاجری مربی منحصر بفرد، محمد سعدونی، غلامحسین واقف، حمید برمکی، منوچهر سالیا، شهید ناصر شاملی، علی نکوئی، بهرام پور مومن، لطف الله حمید زاده وصدها ورزشکار دیگر خواهیم شد.
یاد آوری نام مدارس مانند رازی، ابن سینا، بهار، دکتر فلاح، فرخی، خلیج فارس، بهرام، مصدقی، سپهر، ۲۵ شهریور، ژاله، مهرگان، سینا، فروغی، مهرنوش و در نهایت رویای صادق با آن اسم زیبایش و محلههای شهری و شرکتی همچون احمد آباد، سده، کفیشه، جمشید آباد، کواترهای شرکت نفت، بوارده، بریم و چهار باغش همه و همه نشانگر هویت مردم خونگرم شهرمان هستند.
دور از انصاف است که یادی از ایستگاه هفت و بازارش و مردمان نجیب و زحمت کش آن منطقه نکنیم. درخاتمه به این نکته اشاره ای داشته باشیم که فرهنگ و تاریخ کوچه و بازار این سرزمین هیچ وقت کهنه نخواهد شد چون آبادان همیشه آبادانه.
ضمن احترام به همه بزرگان که اینک رخ در نقاب خاک کشیده اند و در این یادنامه اسمیاز آنها برده نشد یا مجالی برای نام بردن آنها نبود لیکن یادشان درذهن تاریخ آبادان همیشه زنده است و در روایتهای آینده از آنها خواهیم گفت. یادشان گرامی
خاطره ای از حضور علامه جعفری در آبادان
🖋 صدر هاشمی
پائیز یا زمستان سال ۵۴ درباغی بر کناره اروندرود عبایش راپهن کرده بود و من درکنارش زانوی ادب زده بودم، سخنها میگفت ومن جوان دانشجو سراپاگوش بودم، هرچند برخی سخنانش برایم چندان قابل فهم نبود، اما با این نافهمیهابودکه” دانستم همیکه نادانم “.
سخنانش نکتهها داشت و بر جان مینشست و البته پُکی هم به سیگار…….
امواج اروند رود به دریا روان بود و من درباره مسیر حرکت رودخانه به سمت خلیج فارس توضیح میدادم، استاد لحظاتی سکوت کرده بود، متوجه نگاه خیره و متاملانه اش به امواج اروندشدم، احساس کردم باید سکوت کنم و کردم.
لحطاتی بعد خودش لب گشود و ناپرسیده سوال مرا پاسخ داد ……
قطره ای کزجویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
توضیح عکس:
سال ۵۴، سواربرقایق، روستای منیوحی، درحاشیه اروندرود. از راست: محمد صدر، علامه جعفری، اصغرابراهیمی، محمود معینی
افزودن دیدگاه