برای دریافت نشریه مشعل آبادان شماره ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ اینجا را کلیک کنید.
دوستداران تاریخ و فرهنگ آبادان میتوانند خاطرات و مقالات متنوع به همراه تصاویر به باد ماندنی از آبادان را در نشریه مشعل آبادان بخوانند و با ذکر منبع منتشر سازند. همچنین از علاقمندان به همکاری دعوت میشود مطالب خود را به آدرس اینترنتی مشعل آبادان ارسال فرمایند.
MASHALABADAN1@GMAIL.COM
فهرست مطالب نشریه شماره ۶ مشعل آبادان
آبادان به کجا میرود نویسنده عبدالعلی لهسایی زاده
خرمشهر- انجمن شهر نویسنده مسعود فروزنده
پاکت معاش نویسنده علی اکبر فرصتی
آبادان بهشت است نویسنده ناصر سادولی
پیشکسوتان آبادان نویسنده مسعود فروزنده
روایتی کوتاه از خدمات آقایان غلامعباس کبیر. فرزاد اویسی. محمد حسین مقدمی
خیاط زبر دست شهر ما نویسنده آرش آبخو
سینی مسی و فانوس شمعی نویسنده شهریار ایزدی
سیکلین نویسنده جبار اقباشاوی
شهر خوبان سراینده داریوش پاکزاد
سینما بهمنشیر نویسنده فریدون محمدی اناری
شهید غلامعلی مسیبی نویسنده عبدالحسن بنی سعید
THE OIL AND THE BRICK نویسنده احمدرضا حکیمینژاد
اغلب آدمهای قدیمی– نه همهشان- اینگونه بودند: به شدت منحصربفرد با تجربیات و جهانبینی و خلقیاتی مخصوص خودشان. هرچه در چهل پنجاه سالهها و پایینتر مینگرم، این منحصربفرد بودن به شدت کمرنگتر میشود. تاریخ شفاهی از اینها در نمیآید. روایت ندارند. قصه ندارند، یا اگر دارند، قصهشان چندان عمقیندارد. اغلب شبیه به هماند. شبیه یک توده بیشکل و شلخته و عصبی و سرگشته
( برگرفته از روایت خیاط زبر دست شهر ما نوشته آرش آبخو )
آبادان به کجا میرود؟
نوشته عبدالعلی لهسایی زاده
اسفند 1400
جامعه شناسی توسعه به رشد هماهنگ و هم بسته و موزون در همه ابعاد مادی و معنوی میپردازد. دکتر لهسایی زاده در این یادداشت، بر ضرورت همه جانبه گرایی در توسعه شهر آبادان تاکید میکند. تالیفات و سخنرانیهای متعدد او با همین سیاق دست مایه پژوهشگران ایرانی و خارجی قرار گرفته است. در این نوشته مفهوم تک بعدی توسعه که ناظر بر رشد کمیاست را مورد نقد قرار میدهد و مدیران دولتی و کنشگران اجتماعی اقتصادی را به هماهنگی بیشتر حول یک برنامه مدون دعوت میکند.
هرگاه بخواهیم ببینیم یک جامعه در مسیر توسعه خود به کجا میرود، باید ابتدا ببینیم کجا بوده و هست تا آیندهاش را ترسیم کنیم. آبادان مانند هر جامعه ی دیگر از چهار بخش کلی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی تشکیل شده است.
در کتاب جامعه شناسی آبادان (1) مفصلاً در مورد جنبههای چهارگانه ی جامعه ی آبادان تحلیل شده است. در اینجا مسیر آینده به تصویر کشیده میشود تا در صورت احتمال نزول، دستاندرکاران به فکر چاره باشند.
ساختار اقتصادی آبادان از چند بخش بسیار مهم تشکیل شده است. در بخش نفت بدون شک آبادان دارای بزرگترین پالایشگاه نفت در جهان بوده که جنگ تحمیلی آن را از جایگاه نخست به پایین کشید. تلاش متخصصان متعهد ایرانی در بازسازی مجدداً پالایشگاه را سر پا نگه داشت. اما امروز بر همگان روشن است که تکنولوژی پالایشگاه باید بسیار به روز شود و توجه به این نکته که لازمه آن سرمایهگذاری است، میطلبد که از بالادست شرایطی فراهم شود تا این پالایشگاه بتواند با پالایشگاههای مدرن دنیا رقابت کند.
پتروشیمیآبادان در زمان راهاندازی اولاً بزرگترین پتروشیمیایران بود و در خاورمیانه هم حرف اول را میزد علاوه بر تامین مایحتاج داخلی به مقدار زیادی صادرات داشت که از هر دو طریق صرفه جوئی ارزی به ارمغان آورده بود این مجتمع نیز با آغاز جنگ تحمیلی به تعطیلی کشیده شد و پس از جنگ و بازسازی و باتوجه به تأسیس پروژههای متعدد در ایران و در منطقه و خروج سرمایه گذار خارجی، افتی شدید کرد. این واحد صنعتی نیاز به روز شدن به لحاظ تکنولوژیک دارد و در صورت عدم توجه به این امر در آینده در رقابت با پتروشیمیها در منطقه عقب میماند. آن چه برای این پتروشیمیضروری به نظر میرسد جذب سرمایه خارجی است.
جنبه دیگر در اقتصاد آبادان کارگاههای صنعتی بود که به شکلهای دولتی، مختلط دولتی و غیردولتی، شهرداری، فردی، شرکت سهامی، شرکت تعاونی و شرکتهای غیر رسمیبوده است. قبل از جنگ کارخانههای بسته بندی مواد غذایی، تهیه لبنیات، آرد سازی، تولید پاکت، یخچالسازی، قایق سازی و حتی یک کارخانه کشتی سازی تمامیمایحتاج داخلی آبادان و شهرهای اطراف را برطرف میکرد. علی الظاهر این کارگاهها دیگر وجود ندارند و به نظر نمیرسد که تلاشی برای تاسیس مجدد آنها بشود. چه در پیش است؟ وابستگی هرچه بیشتر آبادان به دیگر شهرها.
در رابطه با تجارت و بازرگانی آبادان یکی از بنادر مهم ایران و خاورمیانه محسوب میشد. بازرگانی و تجارت آبادان به دو دسته کلی داخلی و خارجی تقسیم میشد. اجناس به آبادان میآمد و از آبادان صادر میشد. کالا از خارج به آبادان میآمد و از آبادان به داخل ایران توزیع میشد. در حال حاضر آبادان از آن مرکزیت صدور کالا عقب مانده و با توسعه بنادر دیگر در ایران که امکان دسترسی به آنها آسانتر است آبادان در اولویت سه و چهار قرار دارد.
باید فکری به حال این مسئله نمود. باید تسهیلاتی فراهم شود که کالاهای تولید داخلی بتوانند جذب اسکلههای آبادان شوند. باید تجار آبادانی را تقویت کرد و انگیزه در ورود و خروج کالا داشته باشند. کارگاه بسته بندی خرما باید با کیفیت باشد تا آبادان تبدیل شود به یک مرکز جمع آوری خرماهای ایران و صدور به دیگر کشورها.
واردات کالاها باید کاملا کنترل شده باشد تا رشد اقتصادی صورت گیرد. با توسعه بخش صنعت، بخش خدمات در اقتصاد آبادان گسترش یافت و به رتبه سوم در فعالیتهای اقتصادی آبادان دست یافت. فعالیت خدماتی شرکت نفت و بخش شهری آبادان در یک پیوند ارگانیک، آبادان را از لحاظ خدماتی به یک شهر بی نظیر تبدیل کرده بود. امروز این پیوند از بین رفته و یا بسیار کم رنگ شده است. عدم مشارکت شرکت نفت در ارائه خدمات به بخش خصوصی (شهری) باعث بروز هر چه بیشتر مشکلات در آبادان میشود. سلامت بخش شرکت نفتی در گرو سلامت بخش شهری است. سلامت بخش شهری در گرو کمکهای شرکت نفتی است.
کشاورزی آبادان قبل از جنگ بی نظیر بود. در خرما، آبادان در ایران حرف اول را میزد. امروز آبادان آن جایگاه والای تولید خرما در ایران را ندارد. زمین هست، آب هست، نیروی انسانی هم هست، تنها مدیریت میخواهد مدیریت سنتی از بین رفته است اگر با مدیریت جدید جایگزین نشود بعد از دو نسل همین مقدار تولید خرما هم از بین خواهد رفت.
کیست که نداند دامداری آبادان به ویژه گاوداری و گاومیش داری در آبادان حرف اول را در خوزستان میزد. گاوداری سنتی در آبادان بسیار کم رنگ شده است. اگر گاوداری صنعتی در آبادان تاسیس نشود، گاو و گاومیش از آبادان رخت برمیبندد. صید و صیادی فعالیتی پرسود در آبادان بود. با رفتن نخلستان نشینان از آبادان صیادی افت شدیدی کرد و با اینکه پس از جنگ به طور پراکنده ماهیگیری مجدداً در آبادان راه افتاد، اما صید ماهی در آبادان بیشتر مصرف محلی برای آبادان دارد و صیادی در سطح وسیع در دیگر بنادر ایران بازار ماهی ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس را به دست آوردهاند و صیادان آبادانی عقب ماندهاند و اگر همین روند پیش رود این بخش از اقتصاد آبادان از بین خواهد رفت.
و بالاخره صنایع بومیو سنتی آبادان که از دیرباز معروفیت برونمرزی داشت با مهاجرت نخلستان نشینان رو به افول رفته است. وزارت صمت و سازمانهای صنایع دستی و گردشگری باید فکر اساسی برای این فعالیت اقتصادی نمایند در غیر این صورت این صنایع نیز محکوم به فنا هستند.
فرهنگ معجونی و غنی آبادان که در طول یک صد سال گذشته به وجود آمد در اثر جنگ تحمیلی ضربههای شدید خورد. فعالیتهای ورزشی، موسیقی، سینما و تئاتر، باشگاه ها، انجمنها و بسیاری از دیگر فعالیتهای فرهنگی در آبادان آن شادابی و رتبه گذشته را ندارد. استعدادها وجود دارد، نیروی انسانی علاقهمند حضور دارد اما سرمایه لازم و مدیریت کارا وجود ندارد. برای مثال فوتبال آبادان در ایران حرف اول را میزد و آبادان صادر کننده فوتبالیست به ورزش ایران بود حالا تنها تیم مطرح آبادانی دست و پا میزند غرق نشود. در زمینه شنا، آبادان همیشه رقیب سرسخت تهران بود و شناگرانی در تیم ملی شنا و واترپلو داشت. حالا چه شده است که شنای آبادان دیگر در صدر جدول شنای ایران نیست. آبادان بالاترین تعداد سینما را بعد از تهران داشت. همین امر علاقه مندان به فعالیتهای فیلم را در آبادان بسیار فعال نموده بود. جمعیت آبادان افزایش یافته اما سطح سینما در آبادان کاهش یافته است و در نتیجه فعالیت فرهنگی در زمینه فیلم و تئاتر افت کرده است.
جوانان علاقه مند به هنر پیشه گری در آبادان بسیار زیاد است اما متاسفانه تسهیلات بسیار کم است. اگر آبادان در زمینههای فرهنگی قبل از انقلاب حرفی برای گفتن داشت زیرا تسهیلات زیربنایی سطح بالایی به لحاظ کیفیت و کمیت داشت. گردشگری در آبادان را به یاد بیاوریم. قبل از انقلاب مسافرانی که به آبادان میآمدند با خاطرات فراموش نشدنی از آبادان میرفتند. این امر به آن خاطر بود که برای مسافران هم تسهیلات موجود بود و هم جاهای دیدنی آبادان به راحتی گردشگران را به خود جذب میکرد در حال حاضر به جز یک موسسه گردشگری موسسه دیگری در آبادان دیده نمیشود. همین یک موسسه هم از پشتیبانی کافی برخوردار نیست. پس چه انتظاری میرود که روز به روز بر تعداد گردشگران بازدید کننده از آبادان افزوده شود. شرکت نفت و ادارات دولتی و بخش خصوصی باید دست به دست هم بدهند و زمینههای جذب گردشگران آبادان را ارتقا ببخشند.
به لحاظ ساختار اجتماعی، آبادان تغییرات اساسی کرده است. در اثر جنگ تحمیلی و در نتیجه برگشت ناقص جمعیت به آبادان، کمیت و کیفیت جمعیت آبادان آنچنان تغییر کرد که دیگر هیچگاه به شکل قبل از جنگ برنگشت. جمعیت از تعادل خارج شده و ترکیب مناسبی ندارد. ساختارهای سنی و قوی شدیداً دستخوش جرح و تعدیل شده است. شهری که روزی مرکز مهاجرپذیری ایران بود حالا عمدتاً مهاجر فرست شده است. نیروی فعال و جوان از آن خارج میشود. شهری که قطب اشتغال در ایران بود و آنان که در پی اشتغال بودند، ابتدا به آبادان میآمدند و اگر شاغل نمیشدند بعداً به دیگر شهرها میرفتند. حالا آبادان باید دارای نرخ بالای بیکاری به ویژه در میان جوانان باشد. این امر صرفاً به خاطر افت بخش اقتصادی در آبادان است. تا اقتصاد در آبادان تنظیم نشود اشتغال همچنان سیر نزولی را طی خواهد کرد.
کیست که نداند آموزش و پرورش و آموزش عالی در آبادان از کیفیت بسیار بالایی برخوردار بود. مدارس آبادان به لحاظ ساختار فیزیکی از پیشرفته ترین مدارس ایران بوده دانشکده نفت آبادان پیشرو آموزش عالی فنی در ایران بود. امروز آموزش و پرورش در آبادان مورد کملطفی قرار گرفته است. قبل از جنگ میتوان گفت که تمامیتوان آموزش و پرورش آبادان در گرو کمکهای شرکت نفت بود. از حالا به بعد هم شرکت نفت میبایستی به کمکهای خود ادامه دهد. در غیر اینصورت اگر شاهد رکود آموزش و پرورش در آبادان شدیم نباید تعجب کنیم. تعامل بین آموزش و پرورش و شرکت نفت در آبادان یک فرآیند برد برد بود چون هم به نفع آموزش و پرورش بود و هم به نفع پرسنل شرکت نفت و خانوادههای آنها بود. آموزش و پرورش یک نهاد هزینه بر است باید از خارج از سازمان آموزش و پرورش مورد حمایت قرار بگیرد. این حمایت در آبادان به لحاظ تاریخی در گرو کمکهای شرکت نفت بوده است و باید تداوم بیابد.
از لحاظ سیاسی، آبادان صنعتی شهری کارگری بود و در همین رابطه قبل از انقلاب ساکنان آن از سطح شعور سیاسی بسیار بالایی برخوردار بودند به طوری که در جنبشهای کارگری در ایران حرف اول را میزد. در جنبش ملی شدن صنعت نفت مرکز اصلی به زانو در آوردن استعمار انگلیس بود. در انقلاب ۱۳۵۷ یکی از موثرترین شهرها در به ثمر رسیدن انقلاب بود. در جنگ تحمیلی مقاومت مردم آبادان زبانزد همه مردم ایران بود. این روحیه و شعور سیاسی باید در آبادان تداوم پیدا کند. امروز شکل مشارکت سیاسی عوض شده است. باید کاری کرد که مردم آبادان حضوری فعال در حرکت سیاسی داشته باشند. باید کاری کرد که مردم شوق مشارکت سیاسی و تعیین سرنوشت خود داشته باشند.
رخوت در یک جامعه، در اثر کمرنگ شدن فعالیت سیاسی مسلط میگردد. باید عوامل کاهش دهنده مشارکتهای سیاسی را شناسایی و به طریق اصولی برطرف کرد در غیر اینصورت با جامعهای منفعل روبهرو خواهیم شد. اگر این چهار جنبه ی جامعه ی آبادان مورد توجه علمیو ساختاری قرار گیرد آبادان در آینده جایگاه واقعی خود را باز مییابد در غیر این صورت مسیر نزولی خواهد شد.
آبادان شهر اولین ها، اولین شهر صنعتی و مدرن ایران باید به صورت یک الگو باقی بماند. این امر در گرو همکاریهای متقابل بین شرکت نفت، سازمانهای دولتی و بخش خصوصی خواهد بود. در این رابطه یک نهاد هماهنگ کننده دارای توان اجرایی لازم است که بقیه نهادها فرمانبرداری از آن داشته باشد.
1_لهسائی زاده، عبدالعلی(1385) جامعه شناسی آبادان- تهران: کیان مهر، چاپ سوم. یادداشت دکتر عبدالعلی لهسایی زاده به درخواست نشریه مشعل ابادان تهیه و منتشر میشود. انتشار و استفاده از ان در صورت اشاره به نام نویسنده بلامانع است.
خرمشهر؛ انجمن شهر و سازمان آب و فاضلاب ( سال 1349)
نوشته: مسعود فروزنده
کارکرد انجمنها و کانونها در مطالعات تاریخ اجتماعی دو شهر آبادان و خرمشهر، همچنین ارتباط آنها با سرمایه داری تجاری و سرمایه داری نفتی پر اهمیت است.
نقش توسعه گرایانه و سیاست زدائی انجمنها و کانونها در اغلب تحقیقات معاصر نادیده گرفته شده است.
سرمایه داری تجاری در خرمشهر در طول چهار دهه شکل گرفت و اشرافیت شهری از آن بهره برد. یک نوع پیوستگی بین روسای عشایر و خاندانها با سرمایه داری تجاری پدید آمد.
سرمایهداری نفتی در آبادان شکل نگرفت و بجای ان بوروکراسی نفتی در مناسبات شهری دخالت توسعه گرایانه میکرد.
ارتباط انجمن شهر خرمشهر با بازاریان، بازرگانان، پیمانکاران و روسای خانوادههای معروف موجب شده بود برخی مشکلات شهری به شکل آسان و سریع مرتفع گردد.
در طول دو دهه، تصاویر اعضا انجمن شهر خرمشهر به همراه گزارش عملکرد در روزنامهها منتشر میشد. آنان در طول هفته پاسخگوی مراجعین نیز بودند.
بر اساس روزنامه سالنامه اطلاعات: ˝سازمان آب و فاضلاب خرمشهر فعالیت خود را از سال 1341 شروع کرد. اکنون که سال 1349 است تصفیهخانه آب خرمشهر 26 هزار مترمکعب در روز ظرفیت دارد. در آینده بسیار نزدیکی به دو برابر افزایش خواهد یافت.
سازمان آب خرمشهر برای تصفیه کامل آب و صافی و زلالی آن اهمیتی بس زیاد قائل است. و چون در فصول زمستان و بهار همیشه آب رودخانه کارون تیرگی و گلآلودی آن بیاندازه شدید میگردد، تصفیهخانه جدید را مجهز به آخرین دستگاههای تصفیه نموده است.
هزینه احداث تصفیهخانه جدید بالغبر 30 میلیون ریال است که تجهیزات میکانیکی آن از کمپانی «دگرموند فرانسه» خریداری و آماده حمل به ایران است.
از بدو تصدی آقای مهندس مرتضی بصیر به مدیریت عامل سازمان آب و فاضلاب خرمشهر تغییرات وسیع و چشمگیری در امر تصحیح شبکه توزیع آب شهر به عمل آمده و با تهیه نقشه جامع شبکه لولهکشی شهر، اکثر خانهها از کمفشاری آب در مضیقه بودند، مرتفع و آسوده شدهاند.
تأسیسات فاضلاب شهر خرمشهر که دارای پنج تلمبهخانه اصلی میباشد، با نصب 12 دستگاه تلمبهخانه فرعی مشکل فاضلاب را که سالیان درازی است خرمشهر با آن روبهرو است، برطرف میکند و شبکه فاضلاب بهطور خودکار امر کشش و تخلیه آبهای زائد را انجام خواهد داد.
تاکنون بیش از 1500 انشعاب فاضلاب به منازل داده شده و با برنامه جدید مدیرعامل سازمان آب به 5 هزار انشعاب افزایش خواهد یافت که 1200 انشعاب آن مربوط به منطقه کوت شیخ میباشد و عملیات لولهگذاری آن همزمان با شروع احداث تصفیهخانه جدید شروع خواهد شد که با ایجاد فاضلاب، بهداشت منطقه چندهزار نفری کوت شیخ بهنحو چشمگیری تأمین و رفاه اهالی را شامل میشود.
سازمان آب و فاضلاب خرمشهر بهصورت یک شرکت بازرگانی اداره میشود و هیئتمدیره آن آقایان هادی شایسته (رئیس هیئتمدیره)، شهردار ـ رئیس امور مالی شهرداری ـ و دو تن از اعضای انجمن شهر به اسامی آقایان حاج عبدالزهرا عبدالزهرایی و عبدالرحمن کعبی میباشد. و آقای مهندس مرتضی بصیر مدیریت عامل این سازمان را عهدهدار میباشد.˝
منبع: سالنامه اطلاعات، سال 1350، ص 569.
سیکلین
نوشته جبار اقباشاوی
یکی از محلات قدیمی و معروف آبادان، سیکلین است.
این محل نام منطقه ی وسیعی در غرب از دروازه 13 پالایشگاه (گیت 13) تا فلکه ی مسجد رنگونیها در جنوب از پاسگاه مرزی جنب مسجد رنگونیها تا ابتدای خیابان شاپور (بالک استور = انبار نگهداری مواد غذایی شرکت نفت) است.
از شرق نیز از ابتدای خیابان شاپور و انبار تا دبیرستان رازی و میدان انقلاب ( فلکه ی مجسمه ) گسترش یافته است.
از شمال از میدان انقلاب تا اتش نشانی شرکت نفت و دروازه 13 محدود میشود.
زمینهای این محل به شرکت نفت تعلق داشت و به دلیل نزدیکی به پالایشگاه؛ مکان مناسبی برای احداث منازل سازمانی کارگران هندی وبرمه ای که برای ساخت پالایشگاه به آبادان اورده شده بودند تشخیص داده شد و به همین دلیل به سیک لین ( سیکهای هندی ) مشهور گشت.
ابتدا این منازل بصورت مجردی و تک اتاقه و به تعداد محدودی درحد چند لین و یک نانوایی وحمام عمومیو رختشویخانه و توالت عمومیدرانجا ساخته شد. کم کم با افزایش تعداد کارگران بر تعداد منازل نیز افزوده گردید تا جایی که از جنب دیواره ( پلیتهای ) پالایشگاه تا باشگاه ایران ادامه یافتند.
این منطقه از همان ابتدا به سیستم آب لوله کشی و فاضلاب مجهز شد. به علت کوچکی منازل، برای کارگرانی که درانجا ساکن بودند ؛ غذای آماده میآوردند. بدین صورت که کارگری که چوب بلندی به صورت افقی برشانه اش گذاشته بود و بر آن چوب بلند؛ سپرتاسهای غذا اویزان بود. سپرتاس ظرف کوچک و مدور و چند طبقه، عموما از جنس روی یا آلومینیوم و درصد کمیهم از مس ساخته میشد.
به هر حال، آن کارگران به هر خانه یک سپرتاس غذا تحویل میدادند و بعد از غذا هم میامدند ظرفها را برده و برای وعده بعدی میشستند.
منازل سیکلین از وسعت بسیار کمیبرخوردار بودند و این خانههای بسیار کوچک در کوچه هایی تنگ و ترش قرار داشتند که هر دو منزل روبروی هم در یک باریکه ای (کوچه) واقع شده بودند؛ و این ویژگی، از شاخصههای معماری این محل بحساب میآمد.
تعدادی از کارکنان هندی پالایشگاه نیز ؛ در مناطقی از بهمنشیر ( روبروی دبیرستان سپهر ) و کفیشه ساکن بودند.
پیش از ملی شدن نفت حتی؛ بتدریج از تعدادکارکنان هندی کاسته شد ومنازل به کارگران ایرانی واگذار شد.
بعدها که ساخت منازل سازمانی کارگری در مناطق دیگرنیز گسترش یافت ؛ منازل سیکلین به دیگر سازمانها واگذار گردید.
به طوری که تا پیش از انقلاب ساکنان متفرقه زیادی داشت و هموطنان آسوری و ارمنی زیادی درانجا ساکن بوده اند. این منازل حتی بطور اجاره هم مورد استفاده قرار میگرفتند.
دیر زمانی نیز بخشی از ادارات و سازمانها درآنجا فعال بودند و هنوز تعدادی از ادارات دولتی و یا نظامیدرآن منطقه فعال هستند.
روزگاری در منتهی الیه ضلع شرقی آن یعنی روبروی انبار مواد غذایی شرکت نفت درابتدای خیابان شاپور درساختمانی که متعلق به شرکت نفت بود، دادگستری ابادان مستقر بود. جنب آن، گاراژ مرکزی، تعمیرگاه و نمایندگی شرکت مسافربری لوان تور دیده میشد.
بیمارستان بزرگ ومعروف شرکت نفت یعنی O.P.D نیز در سیکلین واقع شده وهنور هم درحال فعالیت است.
آموزشگاه پرستاری و شبانه روزی پرستاران نیز درجنب بیمارستان قرار داشت.
دبیرستان معروف و قدیمیرازی آبادان هم دراخرین منطقه سیکلین ونزدیک میدان مجسمه ( انقلاب ) همچنان موجود است.
اداره مخابرات، اداره تامین اجتماعی، اداره بهریستی و اداره پست همچنان دراین منطقه دایر هستند. درجنب اداره پست، حسابداری کارگران قرار داشت ودرکوچه بین اداره پست و حسابداری؛ کلیسای کاتولیکها بود. زمانی پیر مردی که به او مسیو فادر میگفتند متولی امور مذهبی آن کلیسا بود.
کمیبالاتر از اداره پست؛ اتش نشانی پالایشگاه آبادان درسال 1306 تاسیس شد و برای خاموش کردن اتش سوزیهای پالایشگاه و مناطق مسکونی شرکتی اختصاص داشت. روبروی اداره آتش نشانی؛ اداره راهنمایی ورانندگی بود. پشت اداره راهنمایی مرکز دژبان نیروی دریایی وجود داشت.
اداره مبارزه با سل ورادیولوژی درسیکلین بود. انجمن زرتشتیان آبادان و
کانون کارمندان بازنشسته صنعت نفت و استخر پارک اریا نیز درسیکلین واقع بود.
خشکشویی ناتا ( متعلق به یکی از کارمندان پالایشگاه بود ) که شستشوی ملحفه ها ولباسهای بیمارستان را انحام میداد یکی از اماکن معروف انجا بود.
باشگاه ایران نیز که یکی از مراکز تفریحی و پر تردد کارمندی شرکت نفت در آن روزگار بود، درمنطقه سیکلین قرار داشت.
افراد صاحب نامیهم در آن محل کار و یا زندگی میکردند از جمله شخص روشندلی بنام خداکرم بود که یک دکه داشت و بلیط بخت آزمایی و سیگار و نوشابه واز این قبیل اجناس میفروخت. خداکرم بخاطر تکیه کلام معروفش برای فروش بلیط بخت آزمایی شخص مشهوری شده بود. او همیشه با صدای بلندی میگفت: بلیط بخرید شاید ببرید.
بلیط بخت آزمایی بلیط هایی بود با قیمت دو تومان که درتمام کشور فروخته میشد. روزهای چهارشنبه قرعه کشی میشد و طبق شماره هایی که روی بلیطها بود تعدادی برنده میشدند. مقدار جایزه قابل توجه بود، صد هزار و یا دویست هزار تومان بود.
وضعیت امروزی سیکلین
از دهه هشتاد خورشیدی به بعد، شرکت نفت با واگذاری بخش وسیعی از منازل سازمانی خود به کارکنانی که پیش از موعد بازنشسته شدند، فروخت.
دیگر منازل سیکلین نیز مشمول این طرح گردید، به ساکنان آن که از دیگر ارگانها بودند، فروخته شد. همین امر باعث تغییر بافت معماری آن گردید و تغییرات عمده ای در آنها بوجود آمد. بعضی خانه هارا دو تا یکی کرده و بزرگتر شده اند و یا منازل دوطبقه درانها ساخته شد، کم کم چهره ی آن محل درحال دگرگونی است.
منازلی که بر خیابان اصلی و روبروی مرکزیت شهر قرار دارد؛ اغلب تبدیل به اماکن تجاری ومغازه شده اند.
با تشکر ویژه از جناب استادجلیل صفری بخاطر اطلاعات مفیدی که در خصوص محله سیکلین ارائه فرمودند.
خیاط زبر دست شهر ما
نوشته آرش آبخو
امشب پس از سه سال گذرم به همان مغازه خیاطی کنار کافه نگرو افتاد و خبردار شدم آقای زبردست مدتهاست که فوت کرده است.
سابقه دوستیاش با پدرم به چنددهه پیش از جنگ برمیگشت و مغازه کتوشلوار دوزیاش (اسپرت) پاتوق پدرم و بعدها چندی پاتوق من بود. به واسطه کارهای دوخت کت و شلوار که برای برخی ادارات انجام میداد، گستره وسیعی از دوستان اداری نیز داشت. مردی به شدت دلسوز، آگاه، صریح و تندزبان، نکتهسنج و بسیار مهربان. از آن آدمهایی که شبیه هیچکس جز خودشان نیستند.
همیشه مرتب و تمیز و اتوکشیده و اصلاحکرده بود و سبیلی شبیه کلارک گیبل داشت و بوی عطر میداد و کفشهایش برق میزدند، حتی در وقت گرفتن همین عکس. یک نمونه تیپیکال آبادانی قدیمی. عاشق سیگار کشیدنش و آن زیر سیگاری قدیمیروی میز خیاطیاش بودم. یک پک میزد، میگذاشت کنار و کار میکرد یا حرف میزد. حواسش بود که با پارچه امانت مردم سروکار دارد، مبادا که آتش سیگار به پارچه آسیب بزند.
اغلب آدمهای قدیمی– نه همهشان- اینگونه بودند: به شدت منحصربفرد با تجربیات و جهانبینی و خلقیاتی مخصوص خودشان. هرچه در چهل پنجاه سالهها و پایینتر مینگرم، این منحصربفرد بودن به شدت کمرنگتر میشود. تاریخ شفاهی از اینها در نمیآید. روایت ندارند. قصه ندارند، یا اگر دارند، قصهشان چندان عمقیندارد. اغلب شبیه به هماند. شبیه یک توده بیشکل و شلخته و عصبی و سرگشته.
آقای زبردست، اغلب حرف نمیزد و اگر جملهای میگفت، مختصر،گزنده، صریح و تمامکننده بود. هیچگاه ندیدم بلند بلند بخندد یا قهقهه بزند. انگار دیگر چیزی برایش تعجب آور یا خندهدار نبود.
خانهشان ایستگاه ۳ سمت بیستمتری بود و این اواخر رفته بود ساکن لین ده احمدآباد شده بود. اما سیسال آخر عمرش را هر روز دونوبت – تابستان و زمستان- از خانه راه میافتاد میآمد مغازهاش روبروی سینما شیرین و برمیگشت.
وقتی از او عکس میگرفتم، انگار حضورم را به هیچ میانگاشت برای همین هیچ ماسکی نداشت که با دیدن دوربین بر چهره بگذارد و من دقیقا همین را میخواستم.
خودِ خودش بود. دهسال قبل از این عکس هم یک مجموعه از او گرفته بودم.
حالا، یکی دیگر از سوژههای کتاب عکس “جنوب از جنوب غربی” نیست. کت و شلوارهایی که با دستان هنرمندش برایم دوخته بود را تا همیشه به یادگار خواهم داشت … و خاطراتش را.
پانوشت:
پس از جملاتی که در نکوداشت زندهیاد “زبردست” نوشتم، “کریم بهروز”، نویسنده و برنامهساز و گویندهی یگانه و خوشصدا و از معدود یادگاران “رادیو نفت ملی آبادان” در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه، این عکسها را فرستاد و کلماتی از سر مهر: “کت وشلوار روزهای بعداز دامادیم را بانشان”اسپرت” هنوزدارم … روی جیب بغل سمت چپ، ۱۳۵۱.
چقدرسخت انرا زیربمباران ازخانه سوخته بیرون آوردم..
لباس عروس سوخته بود
“تو”ی لامصب چقدر بیرحمانه آدم را به آن روزها و آن قصهها پرتاب میکنی
گاهی وقتا لعنت به تو!”
پاکت معاش
نوشته علی اکبر فرصتی
گذران زمان عین برق و باد میگذرد، تنها چیزی که بجا میماند خاطرهها و یادهای گذشته است. این هم شاید به خاطر این سن و سال است که به سختی میتوان آن را در ذهن پوسیده مان به خط کرده و به نگارش در آورد.دوران جوانی بود وسری پر شور و کلی ادعا بعضی مواقع میبایستی خیلی با خودت کلنجار بروی تا بتوانی در مورد کاری که قصد انجامش را داری تصمیم منطقی وفعل درست را انجام دهیم.این مقدمه را گفتم تا برسم به خاطره ای از همان دوران جوانی.
بخاطر ازدیاد جمعیت وعدم رعایت تنظیم خانواده از سوی والدین محترم مجبور بودم برای مرور درس به مناطق خلوت و اعیان نشین مانند منطقه بریم بروم.
یکی از ظهرهای گرم چهارشنبه وخرما پزان آبادان از مسیر جاده پتروشیمیبه سوی فلکه ایستگاه هفت با دوچرخه در حال عبور بودم که در کنار جاده خلوت چشمم به پاکت معاش که همان پاکت معروف حاوی حقوق کارکنان بود افتاد.
برداشتن پاکت مصادف شد با هجوم افکار پلیدی که به سرم زد. به هر حال مجددا و غرق در همان افکار ناپسند به راهم ادامه دادم و یاد پدرم افتادم با ده سرعائله که اگر این پاکت مربوط به ایشان بود چه مشکلاتی را بر سر راه خود میدید. بالاخره تصمیم گرفتم که پاکت را به همان صورت بسته بندی شده به پدرم بدهم تا مناسب ترین راهکار را پیدا کند، شاید که صاحب پاکت شادمان گردد.
چند روز بعد پدرم به دنبالم آمد و به ساختمانی در منطقه بریم که بعدا متوجه شدم واحد روابط عمومیشرکت نفت بود رفتیم و نهایتا دستی بر سرم کشیده وشفاها تشویق کردند و جایزه ای مناسب را به پدرم هدیه دادند.
برخورد آنها با من وپدرم جالب و خاطره انگیز بود.
الان که سالهای میانسالی را سپری مینمایم به این مسئله اذعان دارم که یقینا اقدام مسئولین ذیربط در آن اداره شایسته بود.. شاید شایسته تر از اقدام من.
James Mollison Wilson’s work in Iran
(The oil and the brick)
On a late-spring day in 1901, the King of Persia signed a notorious concession and gave the English millionaire William Knox D’Arcy the rights to prospect for and market oil. Seven years later, the black substance was no longer a mystery in the land of Persia. In 1909, the London-based Anglo-Persian Oil Company (APOC) was born and by 1912, the liquid began to flow in the pipeline from the oil fields of Masjed Soleyman to what was yet to become the world’s largest refinery on the desert island of Abadan; putting a poor, deprived village on the map. This was the time when, far from Abadan, a 25-year-old Scotsman, through “a remarkable stroke of good fortune” [1], was about to join the office of Edwin Lutyens – the empire’s eminent architect – who had just been commissioned to create a new capital for India.
The young Scotsman, who would be shaping the oil city some two decades later, was no one but James Mollison Wilson – yet to be professionally known as JM. He was born in 1887 in the coastal town of Dundee. Studying at Dundee High School, he despised working at a solicitor’s office and quit the firm after six months. Soon, he was introduced to the world of architecture by joining the office of William Alexander, the ‘City Architect of Dundee’, at the age of 16. He lived, trained and worked in his hometown until 1910 when he moved to London as an assistant to Gibson, Skipwith & Gordon, a firm, which at the time, dealt with the creation of the Middlesex Guildhall in the south-west corner of Parliament Square.
In London, Wilson attended the Royal Academy Schools before joining Edwin Lutyens’ office in 1913, when a commission to plan New Delhi drew the young assistant to the East. No doubt, Wilson’s experience at Lutyens’ practice left a mark on him forever, as he remained there until he enlisted in the Punjab Light Horse Regiment in 1916 and was dispatched with the Indian Army to Mesopotamia (later, Iraq). Upon his arrival, Wilson transferred to the Indian Engineers with the rank of major, “because there were so few officers with building experience in the Expeditionary Force.” Two years later, settling down in Baghdad as deputy director of Civil Works, he organised the Public Works Department (PWD) and eventually became its director in 1920 – the same year the British Mandate for Mesopotamia was introduced, resulting in a nationwide Iraqi revolt that was brutally suppressed. This was the time when the neighbouring Persian territory was in an utter chaos, fuelled by the whims of rival powers, the Soviet Union and Britain, and witnessing the twilight of the Qajar dynasty.
Wilson, now the director and chief architect of PWD, was in charge of designing and getting built all sorts of essential facilities, such as government buildings, infrastructures, schools and hospitals, such as the University of Baghdad, the Agricultural Institute, Baghdad Museum and Basra hospital, not to mention his first town plan, the suburb of Alwiyah [1]. During the period of his service at the PWD, he happened to accompany Gertrude Bell; the writer, traveller and archaeologist (then the Oriental Secretory to the high commissioner in Baghdad), in several archaeological excursions. Wilson resigned in 1926 and returned to London to set up his own practice in a two-room office on the seventh floor of Winsor House on Victoria Street. However, his involvement with the Middle East had yet to flourish. Only a year later, the region was calling him back again, not only to Iraq, but also to Persia. The man behind the latter was Arnold Wilson, the former civil commissioner in Baghdad during Wilson’s service – nicknamed ‘The Despot of Mess-Pot’ – who had now become the general manager of the APOC. Meanwhile in Persia, Reza Khan, putting an end to the Qajar dynasty, had ascended the throne, strengthening his command in the country.
Designing a general hospital for Abadan in 1927 marks the dawn of Wilson’s oil architecture. The £100,000 hospital was never realised as conceived; instead, it was erected as a ‘large and well-equipped’ dispensary in 1931. By the late 1920s, Wilson’s practice had received commissions from the APOC to design a ‘Memorial to the Fallen’ of the First World War at the Fields [2], as well as a group of three houses for senior staff of the Abadan refinery, which was described by the Technical Press as an “example of stringent restrictions imposed by local materials… paying respect to traditions of Persian architecture.” Over the next two decades – except for the interruption of World War II – Wilson’s practice was to become heavily involved with the APOC’s projects in Persia; most noticeably, the development of Abadan [3].
When Wilson arrived in Abadan in the late 1920s, a sense of an autonomous colony – although Iran was not formally a colonial backyard – was in the air. Abadan was a paradoxical phenomenon in the eyes of its burgeoning population of working class. The company had laid out a green oasis (known as Braim) to the south-west of the refinery. It was a garden suburb with spacious, facilitated bungalows – a ubiquitous architectural typology across the British colonies. The so-called ‘bungalow area’ with its cricket clubs, gardens and tea parties, was home to the British, as well as a few Iranian seniors [4]. This was the utopian image the propagandistic machine of the AIOC (renamed from APOC in 1935 after Persia was renamed Iran) desired so much to display [5]. In contrast, to the south-east of the refinery, there was a stifled, chaotic ‘native town’, accommodating non-European staff and part of the labour, pushing a large number of labourers into shanty towns and ghettos on the edges of the company and municipal areas [6].
With the imposing physicality of the refinery sitting between these two distinctive settlements, Abadan had become a racially-segregated society, not only in the case of accommodation, but also in the ‘use of buses, clubs and cinemas’ [6]. In 1929, due to its nakedly unequal distribution of resources, the company faced a landmark strike organised by the Iranian labourers to demand fair wages, hours and working conditions. The protest was suppressed by the AIOC with the help of Reza Shah’s regime [5]. Wilson, in his 1934 report attached to his proposal for a new neighbourhood in Abadan (known as Bawarda), raised his concerns over the discriminatory nature of urban development and recruitment procedures carried out by the company: “to the Persian, this disparity in housing presented a real and wide gulf between him and British… In my opinion there is truth in the point of view he adopts, and the average young Persian is faced on entering the service of the Company with a form of barrier almost insurmountable.” He went even further and warned the company of the rise of nationalism throughout the Middle East which, as he wrote, “has aroused in various nationals feelings of jealousy towards the British – in some cases akin to dislike. Though the Company incurs less of this feeling than the political services, it must introduce measures to meet it. Failure to do so… result in measures of a most serious nature being forced upon it.” Placing Bawarda to the south-east of refinery (also to the south-east of native town), Wilson saw it as a manifestation for a mixed-race, non-segregated estate that could address these social conflicts through a comprehensive scheme of planning which was hitherto non-existent in Abadan [7].
By the late 1940s, Abadan, as an oil city, had come into being. Wilson planned a collection of dispersed housing estates – with no clear intention to link them – including Segoushi-e Braim, Amirabad and Bawarda Shomali (for non-European staff), Bahar, Farahabad, Jamshid and Bahmanshir (for non-European labour) and an expansion of Braim (for European staff), which all, apart from Jamshid followed a ‘garden suburb’ ideal [6]. He employed a variety of architectural impressions in different house types, sizes and styles. Apart from his ‘tower house’ type – arguably his most architecturally-valuable legacy in Iran for its time – the rest can be translated into a mere mechanical production of design to fulfil a massive planning agenda. It should be noted that, despite all these efforts, the wretched working and living conditions of the labour [8] was never adequately realised, as by 1951 only 18.5 percent of labour lived in company quarters [6].
In 1930-1, Wilson was commissioned to design the AIOC Headquarters in Tehran (now part of the Ministry of Foreign Affairs). Here, apart from the meticulous use of brick and a careful consideration to craftsmanship, a two-storey building shouting a neo-classical expression within the Iranian context and merging pre-Islamic Persian elements with the Safavid ornamentalism was wedded to an imposing, rather modernist, asymmetrically-positioned volume; a kind of gesture which was not uncommon throughout the 1930s and 40s in Iran’s capital for many state institutions [9]. In 1938, as part of the AIOC’s new policies for ‘Iranianisation’ of the refinery staff, Wilson was required to design a Technical College (now part of the Petroleum University of Technology), placed to the north-east of Bawarda and intended for the training of Iranians for graded roles in the refinery. As Mark Crinson correctly noted, here Wilson used a more ‘abstracted’ vocabulary of Iranian traditional architecture; a two-storey symmetrical stretch of brick work, raising from the centre to an outstanding, dignified entrance, embracing a clock tower, the position of which and the way it mounted to the building calls to mind the 18th century badgir (wind tower) of Dowlat Abad Garden in Yazd. Architecturally, it could only be a scaled-down version of the multi-storey block Wilson designed earlier for the headquarters offices in Tehran, although some scholars may refer to the possible influence of the works of Dutch architect, Willem Marinus Dudok [10].
Before the outbreak of the war in 1939, Wilson designed a theatre (Taj Theatre, later Naft Cinema) in Abadan, on the outskirts of Bawarda. Accommodating 1,200 people, its bulky fortress-like, yet well-composed form is, to some extent, reminiscent of Wilson’s own 1936 design for St George’s Anglican Church in Baghdad – there is a possibility that Wilson might have been influenced by ancient ziggurats either in Iran or Iraq. However looking at its side elevation, it may unconsciously remind one of the side view of the Great Sphinx of Giza embedded in an art-decoian abstractionism. As the drawings of Taj Theatre suggest, a three-storey entrance block comprising the foyer, lounge and projection room, leads to a truss-roofed ‘barrel-shaped’ auditorium and a cuboid stage, surrounded by a block of dressing rooms, workshops and scenery stores. The project, skinned by the British brick, seemingly pioneered the production of artificial stonework, as well as terrazzo tiles and slabs locally [11].
As mentioned earlier, the war temporarily distracted Wilson’s office from Iran. Iran itself, despite its neutrality, would become witness to the Anglo-Soviet invasion of 1941, which led to the forced abdication of Reza Shah in favour of his son Mohammad Reza Pahlavi. In 1943, Wilson was called in by the AIOC to return to Iran to pursue “the development and expansion of Abadan and all the Company’s areas for which he had been responsible,” [1]. From 1945, the practice well resumed its massive amount of works inside Iran until the British had to pack up and evacuate the country in 1951 due to the nationalisation of Iran’s oil resources. However, in two years, it was to comeback and splash its venom to witness the fall of the man behind the nationalisation – Iran’s immensely popular Prime Minister, Mohammad Mosaddegh. Wilson’s senior assistant, and later partner, C. H. Lindsey Smith’s rather self-righteous account of the events in Iran reflect the atmosphere (and perhaps the attitudes) of the practice in those days: “the firm suffered a grievous blow… the Iranian government in the Person of Dr Mosaddegh, breached their agreement with the Anglo-Iranian and this country… They took over the greatest single enterprise in British commerce… the sudden disappearance of the great volume of work was a traumatic experience from which it took some time to recover.”
While the dispute, to some extent, was settled in 1954, the AIOC became the British Petroleum Company and, Wilson Mason and Partners, once again, was now called by the National Iranian Oil Company to prepare initial designs for several buildings. In 1958, after receiving a new series of commissions from the Middle East, the practice decided to establish an office in Tehran in association with Abdol-Aziz Farmanfarmaian [1], an aristocratic young architect from Shiraz with powerful links to the royal court who was to become one of the key faces of Iran’s modern architecture in the 1960s and 70s. The new practice called Wilmafar was active until 1973. During this time, one of the most significant projects the practice carried out in Iran was a £1,250,000 pharmaceutical factory, commissioned by the Royal Welfare Organisation in 1958. Design shows a collection of conventional steel-framed structures with brick walling or asbestos cladding, laid out in a vast green landscape overseeing a linear ‘water garden’ [12]. The factory was inaugurated in April 1963 by the Shah.
It is worth noting that the extent of Wilson’s work in Iran does not merely limit to the few abovementioned projects. Wilson Mason and Partners designed a large number of individual buildings, such as houses and flats of various types, bath houses, hospitals, clinics and dispensaries, primary schools, social and sport clubs, restaurants and canteens, guest houses and hostels, municipal offices, refinery and petroleum offices, an omnibus garage, a power station and sub-stations, water works, pump houses, water towers, Seaman’s Institute, development laboratory, airport, geological office, as well as town plans for other AIOC areas, such as Masjed Soleyman, Aghajari, Gachsaran, Kermanshah and Bandar-e Mahshahr, marking the first professional town planning exercises carried out in Iran. Wilson died on 25 June, 1965 at the age of 78. He was “a kind and scrupulously honest” man with “pleasant disposition”, as described in a complementary monograph written by his loyal assistant Lindsey Smith. Had he not been, it is unlikely that he could have survived the incisive pen of Gertrude Bell, who described him in a letter to her parents as “a delightful creature”. Although his role as a “conventional pioneer colonial servant” is undeniable, R. K. Home, in his 1990 research on the various types of planners that worked in British colonies, categorised Wilson as a “consultant architect” rather than someone in colonial service, or a “peripatetic propagandist” [13]. Whatever our judgment be, J. M. Wilson’s works are a significant part of Iran’s modern architectural history that demand to be revisited and archiv
Notes
- Lindsey Smith, C. H. 1976. JM, the Story of an Architect. Great Britain: Privately published.
- The AIOC usually referred to oil fields in Khuzestan, Iran as ‘Fields’.
- In 1935, Persia became Iran, and consequently, the APOC was renamed the Anglo-Iranian Oil Company (AIOC). The same year, JM partnered Harold Clayforth Mason, his former colleague at the Public Works Department in Iraq, nevertheless it seems, according to Crinson, most of firm’s works for the AIOC have been designed by Wilson himself. In 1944, JM was formally recognised as the Company architect.
- Elling, Rasmus Christian. 2014. ‘Oliebyen midt i en jazztid: Nostalgi, magi og det moderne i Abadan’, Tidsskriftet Kulturstudier, 2/24. The reworked English version of this paper was published online in Ajam Media Collective: www.ajammc.com.
- Damluji, Mona. 2013. The Oil City in Focus; The Cinematic Spaces of Abadan in the Anglo- Iranian Oil Company’s Persian Story, Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle Eas. 33, No. 1, Duke University Press. doi 10.1215/1089201x-2072730
- Crinson, Mark. 1997. Abadan: planning and architecture under the Anglo-Iranian Oil Company, Planning Perspectives, 12:3, 341-359, DOI: 10.1080/026654397364681
- For more details on Bawarda planning see: 6.
- Farmanfarmaian, Manuchehr. 1999. Blood and Oil: Inside the Shah’s Iran. New York: Modern Library.
- The facade of AIOC Headquarters was partly redesigned by Aghai Elgar; a local British-trained architect: BP 54561, cited in 6.
- Joyce, Barry. 2017. The Building of Baghdad. RIBA Journal, 22 November 2017. www.ribaj.com/culture/james-mollison-wilson-architect-of-empire-baghdad
- Building, 1949. ‘Taj Theatre, Abadan; Architects: J. M. Wilson & H. C. Mason. January’ January 1949. 15-17.
- Builder, 1964. ‘Pharmaceutical factory, Teheran; Architects: J. M. Wilson, H. C. Mason & Partners’ October 1964. 9. 755-756.
- R. K. Home, R. K. 1990. Town planning and Garden Cities in the British colonial empire 1910–1940, Planning Perspectives 523–24.
Source: https://round-city.com/ (January 29, 2021)
The pharmaceutical factory in Tehran, Iran. Image courtesy of Builder, 1964
پایان یادداشتهای مشعل آبادان شماره ۶
رادیو آبادان
کریم بهروز از برنامه سازان رادیو ابادان در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی است که اخیرا برنامه هایش را در وب سایتی به نام خود بارگذاری کرده است.روی ادرس که در ادامه میاید کلیک کنید و اثارش را بخوانید و بشنوید. www.karimbehrooz.ir
«سفری به سرزمین آهنگها» برنامهای برای معرفی ترانهها و آهنگهای عمدتاً غربی بود که سالهای ۴۷ تا ۴۹، روزهای جمعه ساعت ۱۲ ظهر، به مدت ۳۰ دقیقه روی آنتن میرفت. در هر برنامه یک ترانه ترجمه میشد. انتخاب، تهیه و اجرا به عهدهی من بود. به خاطر ندارم قبل از رادیو نفت ملی، شبکهی رادیویی دیگری برنامهای از این دست پخش کرده باشد. بعدها کسانی تعداد محدودی از این ترجمهها را به نام خودشان پخش کردهاند و بر این باورند که کار آنهاست!… مهم نیست… اعتراضی هم نیست.»
کریم بهروز.
با درود و خسته نباشید
در نگارش استاد لهسائی به نظر حقیر مقداری متعصبانه نوشته شده است به طور مثال اینکه خرمای همه ایران در آبادان بسته بندی و صادر شود در صورتی که اکثر قطبهای خرما در ایران خود یا بندر هستند یا به بنادر دیگر ب احتی دسترسی دارند و یا موسسات و کارگاههای صنعتی که در آبادان قطب نبودند وبعضی نکات دیگر
من دوران بچه گی در سیکلین بودم و آدرس ما بلوک c9 اتاق 5 بود. یک اتاق داشتیم که من و دو خواهر به همراه پدر و مادرم در آن زندگی میکردیم.
توالت عمومی بود و حمام بیرون روبروی اتاق ما بود. یک حیاط کوچک با یک نخل در آن داشتیم. هر بلوک 8 خانه داشت که سقف شیروانی داشتند، مانند سوله های صنعتی ولی سوله نبود و فقط شبیه آن بود.
خاطرات خوبی داشتیم و همسایه ها با هم خیلی رابطه خوبی داشتند.
کلی خاطرات دارم. دوران خوبی بود. تا 1359 سیکلین بودیم.